Saturday, October 17, 2009

بیست و پنجم مهر

خستگی امروز اصلن شبیه خستگی ِ شنبه ها نیست چون آخر هفته خوب استراحت نکردم
اما تا دلم بخواد امروز کار کردم ... هر چی بچه ها بیکار بودن من کار داشتم
امروز عصری بود واسه یه کاری گفتم اشرف بیاد پیشم کمکم کنه، پاشدم و نشست پشت میزم ... یهو زلزله اومد بهش میگم اشرف زلزله میخنده میگه آره اسمشم آبجیِ ... خندیدم و یهو یکی از همکارا اومده میگه دیدی چه زلزله ای بود ... میگه راستی راستی زلزله اومد من فکر میکردم آبجی میزو داره تکون میده ... میخندم میگم واقعن که، من اون موقع که جون داشتم نمیتونستم میز تکون بدم چه برسه به الان ... میگه راست میگی هان :دی
خلاصه که 4 ریشتر زلزله پاکدشت رو تکون داد و ما هم لرزوند

No comments: