Friday, October 16, 2009

بیست و چهارم مهر

یه دور نوشتم پست نشد
آزمون جامع رو دادم و تمام شد ... یه بلبشویی بود که نگو ... یعنی فکر میکنم فقط اینو برگزار میکنن که بگن بلههههههه ما آزمون گرفتیم ... حالا خوبه بزنه و قبول نشم ...
نکته ی جالب اینه که با اینکه یه سالی از تمام شدن کلاسام میگذشت موقع خوندن سوالای شی گرا تمام حرفای استاد فرمانبر جلوی چشمام بود و تازه فهمیدم استاد خوب یعنی چی بعد از گذشت سه سال اینقدر خوب تونستم جواب بدم اصلن جواب دادنش مهم نیست تمام سوالات رو میدونستم که ما خوندیم و همون جلسه میومد جلوی چشمم ( بعد از امتحان با پریسا هم که حرف میزدم این نکته رو قبول داشت) حالا سوالای شبکه رو که نیگاه میکردم هی تو دلم بد و بیراه میگفتم به استاد جون که اونا چی بوده به ما گفته که من الان حتی یه سوال هم بلد نیستم جواب بدم تازشم شبکه ترمای آخر بود ... ای خدااااااااااااااااا
نیما دوست داداشی اومده مسنجر ... رفتم بهش میگم بیا نیما .. میگه خسته ام (آخه از دیشب رفته کوه امشب اومده ) من میگم این بچه دوست نگهداشتن بلد نیست ... جالب اینه که من اینقدر اصرار دارم تو نگهداشتن دوستای دبیرستانیش

No comments: