Thursday, October 15, 2009

بیست و سوم مهر

کلاس امروز شیرین بود و دوست داشتنی ... نمیدونم چه جوریه که این کلاسا که خودت میری ثبت نام میکنی و هیچ جبری توش نیست اینقدر بهت میچسبه و 100 ساعت هم که باشه خستگی اینا نداره ... اینم بگم که امروز کلی خسته شدم که اینم به خاطر آبمیوه خوردنِ دیگه ...
داداشی عصری پاشد رفت کوه ... شب میمونه و فردا برمیگرده ... اینقدر دلم میخواست برم که نگو... حالا قول داده خوب شم ببرتم
الان الهام خبر داده که فردا کی بیام دنبالت ... میگم خودم میام ... میگه اگه قراره کسی بیارتت باشه وگرنه اگه ببینم تنهایی نه من نه تو ... میگم نترس یارم این روزا شده آژانس :دی
وایییییییییییی هیچی بلد نیستم ... واقعن نمیدونم چه جوری باید این امتحان رو قبول شم ... زهرا زنگ زد و کلی انرژی بارم کرد واسه فردا ... امیر که میگفت فقط برو شانسی بزن همه رو

No comments: