Saturday, October 3, 2009

یازدهم مهر

شما مست نگشتید و وزآن باده نخوردید
چه دانید چه دانید که ما در چه شکاریم؟
چند روزی هست که با یه خواننده به اسم "روزبه نعمت الهی" آشنا شدم ... آهنگاش کاملن باهام سازگارن ... از بیشتر آهنگاش خوشم اومد.
امروز با یه دنیا خستگی و بی حوصلگی رفتم سر کار با یه ساعت تاخیر :دی
به محض ورود فهمیدم تمام زحماتی که چهارشنبه تا ساعت 10 شب کشیدیم الکی بوده ... مدیر ن نمیدونسته مشکل سرور چیه الکی امر به اجرای فرمان تغییر سرور داده و صبح شنبه اتفاقی به یه بنده خدایی جریان رو گفته و اون بنده خدا هم یه کامند داده و گفته اینجوری مشکلتون حل میشه ... یعنی میخواستم بشینم وسط شرکت و موهامو دونه دونه بکنمااااااا
امروز به تلافیِ تمام این یک ماهی که حرف نزدم با مشتریه خنگ و خل حرف زدم و وحشتناک ترش این که 2 تا کارآموز همزمان انداختن سرم ... بعدش نمیدونم چی شد که موتورم روشن شده بود و یهو نصف سرویس ها رو توضیح دادم براشون ...
اتفاق بد ... سارا دیشب در لحظه ی آخر خبر داد که سرماخورده ... خونریزیش برگشته و نمیاد ... یعنی نمیتونه بیاد ... خدایش لطفن کمکش کن
لنا مریضه ... زهرا مریضه ... پریسا خوب نیست ... اشرف رسمن اینقدر خسته است که داره وا میره ... و من ... انصافن خوب پرروایم که اگه این خصلت رو هم نداشتیم میبایست بریم به اولین تیمارستان خودمونو معرفی کنیم ... این شوخی های گاه گاه همکارا با هم سر پا نگهمون داشته ... امروز کلی با آقای ژ خندیدیم ... یه خواهر و برادر نماینده ی فنی یه شرکتن که اگه با سرورشون کار داشته باشن میان پیش ما ... چهارشنبه که با هم کار میکردیم گفت میگم خانم چ بیاد من میشم ادمین من گفتم نه تو زن داری بزار داداشش بیاد من ادمین :دی گفتم نمیدونی اگه داداشش اینی باشه که من دیدم ببین خواهره چیه (دفعه ی پیش دو نفر اومدن و من فامیلیاشونو میدونستم ولی نمیدونستم کدوم به کدومه فقط چون یکیشون به خانم چ زنگ زد من حدس زدم که خوب حتمن این آقای چ هست دیگه ) انصافن هم پسر خوشگلی بود اینقدر که من به آقای ژ گفتم اولین پسری بود که چشاش سبز بود و خوشگل بود ... خلاصه خبر دادن که از این شرکته اومدن و چون من کار مثل بختک افتاده بود روم آقای ژ رفت پایین ... دو ساعت بعد شاکی اومده بالا میگه خوب منو با این سیبیل انداختی پایین هان ... بعد میگه اه تو چقد بد سلیقه ای ... میگم بده پسر به این خوشگلی ... میگه خیلی ... این که چشاش سبز نبود منو میگی از خنده مرده بودم ... میگم قدش کوتاه بود میگه نخیر از من بلندترم بود میگم تپلی بود میگه نه لاغر بود ... دیگه روده بر شده بودیم میخنده میگه تو کاملن اشتباه گرفته بودی هان چه خوب شد تلفنی برات آستین بالا نزدیم :دی
از صبح از پریسا فرار کردم که عصری یهو تو جی تاک گیر افتادم و یه ساعتی چتیدیم ... میگفت منو راهنمایی کن آخه خداااااااااااااااااااا من واسه دو تا آدمی که 10 سال از من بزرگترن چه نسخه ای بپیچم آخه ... اونم برای پریسای حساس و مازیاری که به حق من احترام زیادی به خاطر مرد بودنش براش قائلم و اصن دوست ندارم حرفی بزنم که بی احترامی بهش بشه ... حالا که سارا نمیاد فردا من باید برم تبیان و تمام روز در کنار پریسا ... یعنی عشق و صفا :دی
امروز اینقدر مثل بیل مکانیکی کار کردم که پشت شونم داره از درد میسوزه اما دلم میخواد همچنان بنویسم ... حرف ندارم اما دلم نمیخواد برم ... میدونم دو هفته دیگه امتحان دارم اما دلم نمیخواد برم و حتی جزوه هامو دربیارم ...
گشنمه ... مامان برام تو لیوان آب صاف شده ی سرگنجیشگی ریخته و هی میگه بیا بخور بیا بخور ... برم بخورم

No comments: