Monday, October 12, 2009

بیستم مهر

عینِ جنازه خسته ام ...
روز کاری و اعصاب خورد کنی بود ... مسخره بازی های مدیر ن که تمومی نداره ... کار زیاد ... چند روزه به تلافی ِ روزای بی تلفنی 2 تا تلفن رو میزمه و باید جواب بدم ... یعنی فکم پیاده است
امروز راس 5 ماشین گرفتم برای یوسف آباد ... مردک پدرمو درآورد تا رسوندتم ... کارمو انجام دادم و دوباره ماشین گرفتم واسه خونه ... این یکی از اون راننده قبلی شاهکارتر ... یعنی امروز شانسم تو راننده بود فقطااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
امروز اتفاقی فهمیدم داداشی چند وقته محل کارشو عوض کرده و به من هیچی نگفته نمیدونم تو این شرایط حق دارم یا نه ولی ناراحت شدم ... دلم شکست

No comments: