Monday, March 31, 2008

تازه از خونه عمه معصوم رسیدم ... صبح رفتم عید دیدنی عمه و یه سری هم رفتم خونه مهدی اینا ... مامان و بابای فرزانه نهار اونجا بودن ... حمیده جونم بود ... یه ساعتی نشستم و برای نهار برگشتم خونه عمه ... خاله اشرف اینا از لوشان اومده بودن اونجا ... زن عمو و سپیده هم بودن ... اونا که رفتن نهار خوردیم و من راه افتادم و اومدم
سر نهار ناصر آقا هی سالاد تعارف میکرد و وقتی گفتم من به اندازه کافی خوردم دیگه نمیخورم گفت ، مجتبی خیلی سالاد میخوره ... اول کپ کردم وگفتم اون میخوره به من چه !!! که عمه گفت نه اینکه جفتتون جوونین ...
قبل از عید مجتبی گفته بود که به همه میگه که منو دوست داره ... چرا این پسر عمه نمیفهمه که این دوست داشتنش راه به بی راهه داره ... اگه تو فامیل پخش بشه چی؟ ... من اصلا اینو نمیخوام ...خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
رفتم پیش زهرا و فیلم پرسپولیس رو ازش پس گرفتم ... الانم میخوام یه کارت تبریک واسه تولد احسان بفرستم...
بابا اینا باید تا یه ساعت دیگه برسن ...

No comments: