روزنوشت
About Me
View my complete profile
Blog Archive
►
2010
(7)
►
September
(3)
►
June
(1)
►
April
(1)
►
March
(2)
►
2009
(103)
►
December
(3)
►
November
(15)
►
October
(23)
►
September
(14)
►
August
(11)
►
July
(7)
►
June
(4)
►
May
(1)
►
April
(4)
►
March
(13)
►
February
(7)
►
January
(1)
▼
2008
(84)
►
December
(4)
►
November
(7)
►
October
(8)
►
September
(7)
►
August
(1)
►
July
(4)
►
June
(4)
►
May
(3)
►
April
(10)
▼
March
(23)
تازه از خونه عمه معصوم رسیدم ... صبح رفتم عید دیدن...
از صبح نمیدونم چرا اینقدر خسته بودم ... ولی روز بد...
امروزم تو شرکت یه روز خوب بود مثل بقیه روزا ... ام...
اوه ، بالاخره این دو روزه حوصله سر بر تمام شد و فر...
صبح عمه معصوم تلفن کرد ... بنده خدا حالش اصلا خوب ...
وای خدا جونم ممنون هزار بارآقای استاد جونم خیلی دو...
محمدرضا رفت اراکباید یه کمی برنامه نویسی تمرین کنم...
اولین روز کار در سال جدید...کلا روز خلوتیه اما انر...
همچنان مریض... دو روز گذشته رو فقط در رختخواب بودم...
سرمای بدی خوردم.... همه رفتن خونه عمه عید دیدنی من...
سال نو شد... بابا در حال اتو کشی ... مامان داشت دع...
الان اعلام کردن که خانوما ساعت دو و نیم تعطیل و بر...
همه رفتن جلسه ی آخر سال ... دندونم درد میکنه ... ا...
امروز روز چتیدن بود ... از صبح آمدم شرکت و چون دان...
چهارشنبه عقد کنون استاد سجادی بود و رفته بود مشهد....
چه حکایتی شده قصه من و این استاد نوری و آقای علیرض...
محمدرضا صبح رفت و کامپیوتر آقای افشار اینا رو درست...
امروز نذری همه معصوم بود و همه جز من و محمدرضا رفت...
امروز شاد شاد پاشدم رفتم دانشگاه و برای ساعت یازده...
دیشب هر کاری کردم سایت برام باز نشد... این نوشته م...
امروز نسبتا کارای بیشتری انجام دادم و مسوولیت بیشت...
بعد از کلاس تنظیم با الهام وعاطفه رفتیم پیش مدیر گ...
امان امان…امشب حرف زیاد دارم… شنبه محمد و مهدی (پس...
►
February
(13)
Saturday, March 8, 2008
محمدرضا صبح رفت و کامپیوتر آقای افشار اینا رو درست کرد ...
الانم رفته دیدار با دوستان قدیمی... امروز چقدر هوا گرمه... همه خوابن...
No comments:
Post a Comment
Newer Post
Older Post
Home
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment