Wednesday, April 2, 2008

دیروز با محمدرضا اوبونتو نصب کردیم ... بعدش ویندوزامون پرید ... کلی با حال بود ...
عصری هم مجتبی اومد عید دیدنیمون ... من تو اتاق داشتم کارامو انجام میدادم و گفتم اینکه میخواد زود بره نرم بیرون که بخواد شوخی کنه و منم مجبور باشم جلوی مامان اینا جوابشو بدم و باز جوگیر بشه ... هیچی من حمام رفتم و اومدم کل جزوه های ترم رو مرور کردم لاک زدم این هنوز نشسته بود ... ساعت نه بود و مطمئن شدم که شام میمونه پاشدم لباسم رو عوضم کردم و رفتم تو پذیرایی فقط یه سلام دادم و اصلا نگاهشم نکردم و برگشتم تو اتاق پای کامپیوتر ... دو دقیقه نگذشت که پاشد رفت ... آی سوختم ... سه ساعت نشسته بود تا من برم بیرون بعد رفت ...ولی بیشتر از اینکه حرصم در بیاد خنده ام گرفته بود بابا بهش میگفت تا ساعت نه وایسادی حالا میخوای بدون شام بری ...
امروز تو شرکت لنا برای هدیه ازدواج استاد سجادی پول جمع کرد ... منتظر نشستم تا خانم خطیب از نهار بیاد تا من و سحر بریم برای نهار ... آی گشنمه
طبق آخرین چتم با هانی قرار شد بعد از کار برم خونشون و من براش بادوم ببرم و اونم سوغاتیای شمالم رو بده ...

No comments: