Tuesday, March 11, 2008

چه حکایتی شده قصه من و این استاد نوری و آقای علیرضا . الف
یکشنبه وقتی بعد از کلاس با استاد نوری صحبت کردم و گفتم دلایلم رو برای شکایت به مدیر گروه با اینکه کلی ناراحت بود از دستم و شاید عصبانی قبول کرد که من مهمان برم سر کلاس استاد کرمی و هر نمره ای ایشون بدن برای من رد کنن... یکشنبه دیر این اتفاق افتاد و استاد کرمی رفته بودن و نشد که صحبت ها تمام بشه برای همین گفتن امروز... چقدر خوشحال بودم...
امروز رفتم و سر کلاس استاد کرمی هم نشستم و گفتم استاد نوری اینجوری گفته و همه چی حل شد ... عصری وقتی استاد نوری آمد گفت نه ... باید بشینی سر کلاس خودم ... کلی باهاش حرف زدم و گفتم نمیتونم سر کلاسی بشینم که استادش همش بخواد بهم تیکه بندازه... گفت نه ... دو تا هندونه گذاشت زیر بقلم که تو دانشجوی خوبی هستی و میخوام میانگین کلاسم بره بالا... البته اینم فرمودن که یا بالاترین نمره کلاس میشی یا می افتی!
آخرشم یکی از دانشجوهاش براش سررسید آورده بود که وقتی رفت برگشت و به من گفت این که اشکال نداره و نمیرید به آقای رفیعی بگید... منم اشکم دراومد و از کلاسش زدم بیرون و هر چی صدام کرد برنگشتم و فقط گفتم مگه مجبور نیستم بیام پس میام.... نمیدونم....
اینا به کنار حالا باید هم یکشنبه ها و هم سه شنبه ها کامل برم دانشگاه و شرکت نمیتونم برم...اینم شانس من...
همه چی قاطی شده... دوباره نمیدونم این داداشیم چش شده که داغونه و حرف هم نمیزنه... خیلی نگرانشم... کاش میفهمید که میتونه حرف بزنه... کاش بلد بود از زبونش استفاده کنه... بی محلیاش و اینکه هر سوالی ازش میپرسم مثل بچه ها خرم میکنه اعصابم رو خورد میکنه... امروز قرار کوه داشته... الان خونه نیست... امیدوارم روحیه اش بهتر شده باشه....

No comments: