Monday, March 3, 2008

امان امان…
امشب حرف زیاد دارم… شنبه محمد و مهدی (پسر خاله های بایام که بیشتر همبازی ما هستن) اومده بودن اینجا و بعد از شام رفتن… همون روز هم قرار سفرشون رو به ابهر ( بچه ها دانشجوی ابهرن) گذاشتن… داداشی منم امروز رفت ابهر…
دیروز دانشگاه فهمیدم که استاد مختاری همچنان به خاطر فک دردش نمیاد و کلاس رو دادن به نوری… ساعت دو تا چهار و نیم ما هم که رفته بودیم نهار و مسعود خبرمون کرد با خیال راحت نهارمون رو خوردیم و وقتی رسیدیم دانشگاه کلاس تمام شده بود… استاد گفت امروز حاضریتون رو میزنم و از هفته بعد درس رو شروع میکنم… امیر و پریسا رفتن و من گفتم اسمم رو بیار تو لیست اصلی و من میمونم برای کلاس… اونم چه کلاسی…
استاد گرامی یه گوششون هدفون بود و داشتن فوتبال گوش میکردن … خلاصه که خیلی کلاس افتضاحی بود… موقع آنتراک رفتم تا احسان رو ببینم تو اتاق اساتید استاد کرمی نشسته بود ( استاد احسان اینا) پرسیدم بچه ها گفت همه رفتن کلاس زود تموم شد…
منم از خدا خواسته رفتم و جریان عوض شدن استادا و وضعیت کلاس داری استاد نوری رو گفتم و آخرشم کلی التماس کردم که استاد من تو این کلاس میمیرم و از این حرفا قبول کرد که من فردا برم سر کلاس اون بشینم و اونم با نوری صحبت کنه آخر ترم هر نمره ای کرمی داد اون برای من رد کنه…
خیلی سخت شد چون اینطوری برنامه سر کارم به هم میخوره… ولی حداقل یه چیزی یاد میگیرم… جالبیش اینه که استاد کرمی هم یه فکی داره عین ما دخترا… دیروز منو به حرف کشیده بود بفهمه نظر دخترا که نه کلا ما نسل جدید در مورد زندگی و ارتباطاتش چیه… ( منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم استاد من با نسل جدید یه کم فرق دارم قانون مندی من تو روابطم بیشتره… خلاصه که گیر افتاده بودم که یکی از استادای گروه گرافیک به دادم رسید و با اومئن اون منم جیم فنگ زدم!)
امروزم هنوز نامه کارآموزیم نرفته بود و نگهبانی یقه مو چسبید…
استاد سجادی گفت درست میشه رییسا موافقن تو بدون نامه از دانشگاه بیای به واحد کارگزینی ربطی نداره نامه ات میرسه…
وقتی هم که بهش گفتم فردا نمیام دلیلشو پرسید وقتی تعریف کردم گفت برو پیش رییس دانشگاه و بگو استاد چیکار میکرده سر کلاس… ( مطمئن نیستم این کارو میکنم یا نه ولی بلاخره به دکتر میرسونم).
آمد به سرم از آنچه میترسیدم…
چرا ماها جنبه نداریم… امروز درگیری های فکری خودم کم بود… صبح تو شرکت میلمو باز کردم و دیدم از رمضون نامه دارم…
ایمیل های رد و بدل شده امروزمون ایناهاش…
"
آنكه مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت، در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت. خواست تنهايي ما را به رخ ما بكشد، تنه اي بر در اين خانه تنها زد و رفت
زندگي فرياد بلنديست به نام اه زندگي مرواريد درشتي است به نام اشک زندگي گل زرديست به نام غم زندگي خانه ي بزرگيست به نام دل ،زندگي چيست؟ خون دل خوردن اولش رنج و اخرش مردن
سلام سلام آقای رمضون حواست کجاست؟... آدرس گیرنده رو اشتباه زدی

ازساعت متنفرم از اين اختراع غريب بشر که مدام جاي خالي حضورت را به رخ دلتنگي هاي تنهاييم مي كشد

حرفات تلخه ولي عسل مني ،به يادم نيستي اما زندگي مني،به فکرم نيستي اما روياي مني،با من نيستي اما نفس مني،مهربون نيستي اما دنياي مني ، دوستم نداري اما عشق مني ،به من تعلق نداري اما ماله مني
زندگی مانندجدولی است که اگر خانه های آن راپرکنیدجایزه آن مرگ است
الهی حالت خیلی بده.... شرمنده ولی فکر نکنم بتونم کمکی بهت بکنم
هر چند هنوز شرمنده معرفت های شما هستم.

یعنی واقعا نباید به روی کسی خندید… نمیشه کسی رو به خاطر همکلاسی بودن … همشهری بودن … همکار بودن … و … دوست داشت و باهاش خوب بود
کلا امروزمو خراب کرد … من بلد نیستم سرد و بی روح باشم… ولی بعد از هر لبخندی هم اگه بخوام اینطوری محکوم بشم برام سنگینه…

No comments: