Thursday, March 20, 2008

سال نو شد...
بابا در حال اتو کشی ... مامان داشت دعا میخوند ... من و علیرضا داشتیم شمع روشن میکردیم و من آرزوهای سال جدیدم رو میگفتم و سپاس از نعمت های سال پیش... بقیه بچه ها هم سر گرم یه کاری...
محمدرضا رفته کوه و هر چی به گوشیش زنگ میزنم در دسترس نیست سال نو رو بهش تبریک بگم...
به مامانی اینا و عمه اینا تلفن کردیم و تبریک گفتیم ... میدونم امسال سال خوبیه برام ... برای هممون....

No comments: