Saturday, March 29, 2008

اوه ، بالاخره این دو روزه حوصله سر بر تمام شد و فردا دوباره میرم شرکت
مامان و بابا زنگ زدن و حالمونو پرسیدن و قراره روز دوازدهم برگردن با خاله منظر هم حرف زدم خوب شارژ بود... شکر!
امروز زهرا اینا هم برگشتن ... ساعتای هشت بود که تلفن کرد و با هم حرف زدیم و قرار شد فردا برم و ببینمش... بیست روزی میشه همدیگه رو ندیدیم... آی دوستم
چرا اینقده مزخرف شدم این دو روز هیچ کار با فایده ای انجام ندادم ... یه عالمه فایل نخونده و اطلاعاتی که باید همشون برن تو مغزم ولی من حتی یه دور هم نخوندمشون ...
آی آبجی کوچیکه باید تلاش کنی تا بتونی تو شرکت بمونی هان ... اینو یادت باشه
چشم!

No comments: