Wednesday, March 5, 2008

امروز نسبتا کارای بیشتری انجام دادم و مسوولیت بیشتری بر عهده ام بود ... نهار امروز هم از بیرون سفارش دادیم و دیگه کاملا با همه آشنا شدم و همه رو دیگه میشناسم....
نگرانیم درباره دیروز و اتفاقاش مجبورم کرد به مدیر گروه زنگ بزنم و استاد هم گفت نگران نباش با نوری صحبت کردم و جوری حرف نزدم که برای تو مشکلی پیش بیاد و وقتی گفتم خوب علیرضا به استاد میگه ... گفت اون جرات نداره .... به استادتون گفتم که تو از شاگردای خوب هستی و گفته مشکلی نداره... با این جریانات خیالم یه کم راحت شد که فقط استاد قبول کنه که من مهمان استاد کرمی بشم و نمره ای که ایشون میدن رو برام رد کنه...
وقتی رسیدم خونه به محمدرضا زنگ زدم گفت تازه داریم از ابهر راه می افتیم ...
دیشب اینقدر اعصابم درب و داغون بود که یادم رفت خبر منتشر شدن مقاله هایی که برای استاد کارآفرینی نوشته بودم از کنفرانس "فلسفه و رسانه" رو بدم... دیروز آقا ضیاء (حراست دانشگاه) یکی یه مجله به من و امیر و پریسا داد جالبیش اینه که تمام چهار صفحه مطلب رو مقایسه کردم دیدم عینا همونیه که من نوشتم و دادم ... ولی گزارشی که روش کلی وقت گذاشته بودم رو به نام امیر و پریسا و مقاله ها رو به نام من و خانم حبیبی ( یکی از بچه های گرافیک که اونم مامور شده بود) چاپ کردن ... فقط موندم این چیزایی که چاپ شده همه ی اون چیزاییه که من نوشته بودم و عکس هایی که امیر و پریسا گرفته بودن ... پس کارای خانم حبیبی چی؟ ( ولی قسمت قشنگش همینه که کاری که کردیم چاپ شد!)
هنوز به مامان اینا مجله رو نشون ندادم ... آخه دیشب تا از در اومدم بابا فکر کرد سر کار بودم و ساعت هشت اومدم واسه همین یه کم بد اخلاقی جای جواب سلام نثارم کرد.... ددی منه دیگه کاریش نمیشه کرد یه سر داره و یه تیزی دیوار که هیج جوره هم حاضر نیست دیوارشو عوض کنه...
الان فیلم سنتوری رو دیدم... مهسا می گفت گریه داره و فوق العاده زیبا... گریه که نداشت... بازی فراهانی هم اصلا خوب نبود... ( از نظر من در مقام بیننده ) فکر میکنم چون مهسا الان در شرایط احساسی بالایی قرار داره گریه اش گرفته...

No comments: