Tuesday, September 1, 2009

دهم شهریور

امروز تولد هانیه بود ... دوست قدیمیه دوست داشتنی ... دوست جونم تولدت مبارک

منم که حسابی معلولیت هام بالاست ... سه چهار روزی بود که به زهرا میگفتم باید جوره کادو خریدن منم بکشی و اونم مظلوم و میگفت باشه ... الهی

امروز وقت معاینه ی هفتگیم بود واسه همین صبح اول رفتم پیش جراحم و سیم هام رو چک کرد و یکیش که بریده بود رو عوض کرد ... دستیارش می خندید میگفت از این بچه چیزیش نمونده ... دکتر گفت بین 8 تا 12 کیلو وزن کم میکنن بعد از این جراحی ... وقتی فهمیدن تازه 4 کیلو لاغر کردم خندیدیم و به این نتیجه رسیدیم که تا آخر 2 ماه از من فقط عینکم میمونه :دی

اتفاق قشنگ امروز این بود که از بیمارستان به سمت شرکت رو دیگه آژانس نگرفتم و تصمیم گرفتم بعد از دو هفته رو پاهام وایسم ... چون نمیتونستم تاکسی بگیرم یه ربعی وایسادم و با اتوبوس رفتم شرکت ... کلی احساسات خوب داشتم

وای خدااااااااااااااااا ... وقتی رسیدم شرکت فهمیم سارا مامان شده... یعنی داره مامان میشه ... اینقدر خوشحال شده بودم که تمام فریادم پشت این همه سیم تو دهنم گیر کرده بود و داشت خفم میکرد که لنا کمک کرد تا تخلیه اش کنم :دی دکترش بهش دو هفته استراحت مطلق داده ... امیدوارم حالش زودی خوب بشه که حال نینیشم خوب بشه

طرفای ظهر هم مدیر عاقلمون تصمیم گرفت من جای سارا این دو هفته برم تبیان ... من تا حالا با میل سرور کار نکردم و دو هفته ادمین میل سرورم ! چی میشه گفت

ساعت 3 زهرا که اومده بود ولیعصر سر راه اومد دنبالم و رفتیم خونه ی هانی اینا ... آش پشت پای حمید رو خوردیم (البته خوردن ... من به اندازه ی یه بند انگشت آب آش که به هزار زحمت صاف کرده بودیم رو خوردم) آی چسبید .... تولدت مبارک گفتیم و اومدیم

میدونم فردا خیلی خیلی کار دارم ... مخصوصن با سوتی هایی که امروز همکار جدید اومد و کلی منو دق داد ... اما دوست ندارم مرخصی بگیرم که نبود سارا بره تو چشم ... سارا تنها کسیه که بی منظور هوامو خیلی داره

No comments: