Thursday, September 17, 2009

بیست و ششم شهریور

یعنی هان ... امان از دست اتفاقات این چند روز
امان از دست مدیری که هنوز بعد از یک ماه میگه تلفن بزن این کارو بکن
امان از دست همکاری که میاد آدامس بهت تعارف میکنه
امان از دهنِ بسته
امان از تحمل چهل روز دیگه
امان از مشتری ای که گیر میده و نمیفهمه
امان از سِروری که سر ناسازگاری بر میداره
امان از وِبی که بالا نمیاد و پیغام خطای از سر سیری میده
امان از فورمت کردن 4 باره ی سرور
امان از آبمیوه ... کله پاچه ... شیره گوشت و هر چی مایعاتِ
امان از مهمونی های ماه رمضون
امان از درک نشدن
امان امان امان
اینا بخشی از معضلات این چند روزم بود
امروز یک ماه و یک روز از جراحی میگذره ... 39 روز دیگه مونده ... امشب مهمونیم من نخواهم رفت ... فردا مهمون داریم و من متنفر از حس مترسک شدن شاکی ام وحشتناک ... اما پدر جان دوست دارند در ماه رمضان ثواب افطاری دادن رو کسب کنند ... ثواب بدست آوردن دل فرزند کیلو چند!
دیروز در اقدامی بعد از دوهفته تصمیم یک هفته ایمون رو با اشرف اجرا کردیم و بعد از کار رفتیم خونه ی سارا ... حالش خوب بود ... ساعت 5 که میخواستیم برگردیم لنا خبر داد که واسه ساعت 6 میرسه اونجا... این شد که من موندم و اشرف رفت تا به افطار درست کردن برای خودش و امید برسه ... مامان سارا بجای اینکه به سارا برسه دلش واسم سوخته بود و هی آبمیوه و شیرکاکو میاورد و سوپ صاف میکرد تا من بخورم ... لنا هم واسه هفت و نیم اومد و افطار اونجا بودیم و کلی خندیدیم ... اینقدر که موقع اومدن دیگه فکم توان حرف زدن نداشت ... سارا شنبه سونوگرافی داره تا ببینیم نینیش هست یا هست :دی
برای نی نیشون اسم گذاشتیم ... فرخ ... چون معلوم نیست دختره یا پسر
امیر میگفت اگه شنبه همه چی خوب بشه اسمشو میذاریم عید فطر ... شایدم فطرت :دی
خدایش کمکش کند

No comments: