Sunday, September 13, 2009

بیست و دوم شهریور

آنژیوی آقاجان افتاد عقب ... الان برگشتن اراک ... خواهر را هم راضی کردن و با خودشون بردن ... به سلامت

امروز تبیان بودم ... موقع اومدن دیگه آژانس نگرفتم و تا سر کوچه اومدم و سوار اتوبوس شدم ... همون دو قدم راه کلی حالمو خوب کرد ... من همیشه با پیاده روی تو بلوار حال میکنم و تازه میشم.

همینجوری و الکی الکی اعصاب ندارم ... مامان داره تو خونه واسه من پاچه کز میده که درست کنه ... خدااااااااااااااااااااااااااا این فاجعه است ... دارم خفه میشم

وای من چم شده دوباره ... زده به سرم ... اشکام دم در وایسادن ... یه بغض گنده تو گلوم نشسته ... شاید اگه میشد لقمه نانی خورد مثل تیغ ماهی ردش میکرد و با خودش میبردش

No comments: