Sunday, November 29, 2009

هشتم آذر

امروز خوشحال خوشحال بعد از گذشت نیم ساعت از وقت اداری تازه از خونه رفتم بیرون ... به دلیل شروع هفته ی پرسپولیسیم به خودم مرخصی ساعتی دادم :دی
کار و بار خوب بود جز یه سرور که یه ذره ترکید و موند تا فردا ببینیم چه مرگش شده ... وقتی این سروره ترکید مجبور شدیم با ژورا و سارا بریم پایین تو سایت و وقتی داشتیم برمیگشتیم جلوی در آسانسور من به سارا نیگاه کردم و سارا به من ... و بهم گفتیم پول داری؟ و هیچکدوم نداشتیم ... فوری به ژورا میگم پول میخوایم ... میگه 1000 بسه؟ سارا از لای پولاش یه دو تومنی برمیداره و میریم خوراکی بخریم ... من مرده بودم از خنده
بازم فقط به اندازه 2000 تومن تونستیم خوراکی بخریم و برگشتیم
خوبیه دیگه ی امروز گفتمان من و داداشی بود تو فیس بوک ... پای عکس های دیروز کوه داداشی ... یه ذره اینجوری درد و دل کردن لازم بود برای جفتمون و فک کنم کلی واسه بچه ها این مکالماتمون شد اسباب خنده :دی
نمیدونم چه جوریا بود که اینقده حالم خوب بود که بازم تا پارک لاله پیاده اومدم و کلی حال کردم مخصوصن با هوای فوق العاده و احسان خواجه امیری
اماااا وقتی سوار تاکسی شدم دیگه از کمر درد داشتم میمردم ... الانم دارم میمیرم

No comments: