Tuesday, November 17, 2009

بیست و ششم آبان

یعنی امروز مثل بنز خوردم هان ...
امروز صبح اول وقت مدیر 5 صدام کرد و رسمن اعلام کرد که کارای هِلپ دِسک رو تحویل لیلا بدم و خودم هم دیگه رسمن رفتم سرویس دسک ... اینا یعنی لیلا رسمن به جمع ما پیوست ... حالا قسمت های باحال ورود این نیروی جدید ... ما جا نداریم ... یعنی رسمن جای میز گذاشتن نداریم برای لیلا(همش شد رسمن!). .. به مدیر 5 میگم حالا ایشون کجا باید بشینن؟ میگه تا یه فکری بکنیم براتون یه صندلی بزار کنار دستت اونجا بشینه و این اتفاق یعنی کار شخصی تعطیل ...
آهان ... حالا خوردنای امروزم ... امروز صبح که طبق معمول هر روز مامان خانمی املت از نوعِ شل و ول برام درست کرد و یه لیوان آب میوه ی طبیعی ... تو شرکت یه شیر نسکافه با نون انجیری خوردم (خوش مزه بود) ... بعدش 12 رفتیم نهار و من مرغ میکس شده با برنج له شده داشتم ... لنا رفت و قلوه و جیگر خرید که اونم زدم بر بدن ... (در تمام این مدت لنا و سارا به مدل خوردن من مخصوصن جیگر خوردنم آی میخندیدن) بعد همون موقع تصمیم گرفتیم برای عوض شدن حال و هوای این هفته ی مسخره ی کاری بعد از کار بریم آبمیوه پالیزی تو سیدخندان و بستنی بزنیم بر بدن و شاد بشیم ... چون سارا قرار بود امشب بره خونه ی مامانش اینا قبول کرد و به اشرف هم گفتیم و اونم قبول کرد و رفتیم
سارا پسته بستنی با شاتوت، لنا با انبه و من و اشرف هم با آناناس سفارش دادیم و کلییییییییییییییییییییییی چسبید .... اما شاتوتی سارا از همه خوشمزه تر بود
خوردیم و هر کی رفت پی زندگیش و منم تو کل راه تو ماشین خواب بودم ... عجیب جنازه شده بودم :دی
تا رسیدم خونه تقریبن دو تا بشقاب آش خوردم ... بعدش یه شیرینی خوردم ... الانم دارم یه لواشک ترش و خوشمزه میخورم ... یعنی معده داره دق میکنه از نفهمیه من و فک پیاده شده از پررویی من :دی

No comments: