Monday, November 16, 2009

بیست و پنجم آبان

رسمن امروز 3 ماه از جراحیم گذشت ...
آقاجان رو بستری کردن بیمارستان برای هفته ی بعد جراحی قلب ... الان دایی و مامانی اینجان ... فردا میخوان برگردن اراک
کتایون از پنجشنبه خیلی رو اعصابم داره راه میره ... دعوت به یه کار هرمی - باینری ... با این تفاوت که برعکس پرزنت شدن های قبلیم با نه اولیه و دومیه و سومیه تمام نشد ... باورم نشد که کتایون یه نفر رو برداشته آورده شرکت ما برای توجیه من ... نمیدونم چرا ... اما روزی چند بار زنگ میزنه و همش میخواد منو ببره تو جمعشون و دفتراشون ... یه جورایی خستم کرده ... من کتایون رو دوست داشتم ... ما دوستای خوبی بودیم با اینکه خیلی همو نمیدیدیم ... اما کتایون با این گیر زیادش فکر میکنم میخواد ریشه بزنه به این ریشه
حوصله ی نوشتن و درد و دل ندارم ... اما کلن دلم مشاور میخواد ... یکی که بتونم باهاش حرف بزنم ... حرف

No comments: