Saturday, August 29, 2009

هفتم شهریور

امروز بعد از دو هفته رفتم شرکت ... آدما اینجور وقت ها به شعور برخی و به بیشعوریه برخی دیگه پی میبرن ... همکارایی که واقعن دوستای خوبی هستن و از اینکه بینشون دارم شاگردی میکنم لذت میبرم ... از این حرفا که بگذریم کلی بهشون خوش گذشت که من بودم و بهم میخندیدن و اذیت میکردن و محبت میکردن... الان یه تیکه میانداخت و میرفت دو دقیقه بعد میامد میگفت پاشو من جات هستم برو یه استراحتی کن ... ماه رمضونه کلی سخته هی باید برم تا آبدارخونه و برگردم ... از پله ها اینقدر با احتیاط بالا پایین میرفتم که ژورا صداش دراومد و گفت تو فکتو جراحی کردی واسه چی اینقدر آروم راه میری؟... اما از ساعت 11 به بعد درد داشتم و یه ذره لرز و سرگیجه ... خدا رو شکر میکنم که این دو سه هفته ی اول ساعت کاری تا 3 شده چون فکر میکنم نمیکشم.
الان یه انتخاب رشته ی معرکه انجام دادم ... واقعن از اعتماد به نفسم راضی ام ... با این رتبه ی شاهکار نشستم و دیدم فقطم 3 تا انتخاب هست که میتونم برم ... هیچی دیگه پر کردم و فرستادم :دی
دو روز دیگه تولد هانیه است ... چی بخرمش یه طرف ... چجوری بخرمش یه طرف دیگه!

No comments: