Friday, August 14, 2009

بیست و سوم مرداد

یه ساعت دیگه قراره با هانیه چتر شیم خونه ی زهرا اینا برای آخرین دور هم بودن تا قبل از جراحی فک من
مامان اینا هنوز نیامدن ... نهار نخوردم ... جای نهار کلی آلبالو خوردم تا آخرین روز رو خوشمزه سپری کنم ...
دیروز با داداشی رفتم و نوت بوک خریدم ... حالا دیگه هیچ مشکلی در هیچ ساعت روز ندارم ....
کلی کار دارم که انجام بدم ... از ناخن گرفتن و لاک پاک کردن و حمام رفتن و اتاق مرتب کردن و ریختن آهنگایی که دوست دارم رو گوشیم واسه این هفته که بیمارستانم و دیگه ... دیگه ...
یادم نمیاد ... فکر کنم آخرشم با کلی کار مونده رخت جراحی تنم کنم
شقایق زنگ زد و برای آخرین بار حرف زدیم کلی شارژم کرد ... خواهش کردم نیاد بیمارستان
یه ذره هم با یه چیزی مشکل دارم این که ... این که ... مجبورم یعنی شایدم خودخواهیه که دارم تحریم پیامک رو میشکونم ... خوب آخه وقتی نمیتونی حرف بزنی ... تو تخت بیمارستان ... تنها .... فکر کنم چاره ای ندارم ... اما به خودم قول میدم زیاد ازش استفاده نکنم

No comments: