Sunday, March 29, 2009

نهم فروردین

چقدر خوشحالم که یک کارمند کوچیک هستم ... این دو روز که شیفت کاریم بود کلن خیلی بهتر شدم ...
دیروز بعد از کار مستقیم رفتم پیش هانی ... عید مبارکی ... واسه فوتبال برگشتم ... دممون گرم که بازی رو تو ایران تقدیم عربستانیا کردیم ... البته یه ذره ناراحت شدم ... ولی اینجوری مسئولاش به ذره بیدار میشن

امروزم زنگیدم به همکارم و گفتم دو روز بعد هم خودم میام دوست داری نیا ... ببین به کجا کشیدیم که کار رو به با خانواده بودن ترجیح میدم ... دوست مامان اومده بود خونمون ... مامان خانوم هم طبق معمول ریز و درشت زندگی بچه هاشو ریخت رو میز وسط پذیرایی ... نه گذاشتن نه برداشته گفته اسامی هیئت مدیره و مدیراشو بگه من دوستام اونجا هستن سفارشش رو بکنم ... جواب منم خیلی بی شخصیتانه این بود من اگه خوب کار کنم نیاز به سفارش ندارم ... اونم تو شرکت به اون بزرگی ... شاید اگه شرایط رابطه ایم با خونه بهتر بود با کمال میل میپذیرفتم و میگفتم لطف کنید دستور بدین قرارداد امسالم دیگه ساعتی نباشه تمام وقتش کنن!

این داداشی بی معرفت که بی من رفته شمال فردا داره برمیگرده ... خوشا به سعادتش که دو روز نفس راحت کشید

No comments: