به سرعت برق و باد وسایلمو جمع میکنم، دلم میخواد ترافیک نباشه تا زودی برسم به آرایشگاه و سر و سامونی به این ابروان بدم ... ساعت نزدیکای شش و نیم میرسم ... خوبیش به اینه که اینقدر آشنا شده که دم عیدی بدون وقت قبولم میکنه ...
میشینم و حرفای خاله زنک خانوما رو گوش میدم تا هفت و نیم که دلش میسوزه و میگه بیا بشین کارتو انجام بدم ...
موقع نشستن میگم :«افسانه خانوم فقط نه بند بندازین برام نه از تیغ استفاده کنین ... دکتر گفته ممکنه حساسیتت تشدید پیدا کنه» یه نگاه عاقل اندر صفی بهم میاندازه و میگه :«دختر تو شب عیدی تو این شلوغی اومدی میگی همه ابروهای منو با موچین تمیز کن؟!!!» منم گفتم بله
خداییش خیلی ابرو ندارم وگرنه یه همچین ظلمی نمیکردم ... حالا حداقل کنار صورت کاملن داغونم ابروهام تمیزن ... حالا جلوی آیینه که میرم کمتر خجالت میکشم.
میشینم و حرفای خاله زنک خانوما رو گوش میدم تا هفت و نیم که دلش میسوزه و میگه بیا بشین کارتو انجام بدم ...
موقع نشستن میگم :«افسانه خانوم فقط نه بند بندازین برام نه از تیغ استفاده کنین ... دکتر گفته ممکنه حساسیتت تشدید پیدا کنه» یه نگاه عاقل اندر صفی بهم میاندازه و میگه :«دختر تو شب عیدی تو این شلوغی اومدی میگی همه ابروهای منو با موچین تمیز کن؟!!!» منم گفتم بله
خداییش خیلی ابرو ندارم وگرنه یه همچین ظلمی نمیکردم ... حالا حداقل کنار صورت کاملن داغونم ابروهام تمیزن ... حالا جلوی آیینه که میرم کمتر خجالت میکشم.
No comments:
Post a Comment