Saturday, March 7, 2009

کمک به بابا

دیروز داداشی جان بالاخره بعد از روزها چطه ..چطه از جانب من لب به سخن گشود ...
ای جان ... تمام فکر و ذکرش اینه که پول بابا رو جور کنه براش یه سرمایه گذاریه خوب راه بندازه که خیلی براش منفعت داره .... یه جورایی احساس مسوولیت می کنه ... گفتم تا مقدار اندکی میتونه روی پس انداز یک ساله ی من حساب کنه ... میگه قرض قرضه ... ناراحت شدم و گفتم از من قرض نیست ...
اوهو ... اینو یادم رفت ... جناب ددی جان بعد از حدود 2 ماه صورتشو نصفه و نیمه و تقریبا به شکل پروفسوری اصلاح کردن ... الهی تعجب همه تو خونه برافروخته شده بود ... خودمونیم ولی من بابایی بی ریش بیشتر میدوستم و شدیدن فکرمی کنم اصلن بهش نمیاد.
اما این کار بابا یه نشونه ی خوب بود که به من مقداری ثابت کرد افسردگی بابا خیلی شدید نیست چون طبق تحقیقات دکتر آبجی کوچیکه اینکه بابا به زیبایی ظاهریش توجه کرد (بعد از جون مرگ کردن ما) خیلی مهمه ... کاش جرات گفتن اینکه بابا به مشاور نیاز داره رو داشتم ... هر چند چند باری به مامان خانمی اشاره دادم که رفتارهای بابا گوشه گیرانه و ... ولش کن ...میگن خدا بزرگه

No comments: