نمیدونم چرا حرفم نمییاد ... فردا بعد از دو ماه قرار مشاوره دارم ... نمیدونم چی باید بگم ... از کجاش بگم
دارم با شهریار میچتم ... آخرین روز محصل بودنشه ... تا ببینیم زودی دانشجو میشه...
صبح شلوغ و سختی داشتم ...
چه باحال ... الان یکی از همکارام که سلام هم یه روز به درمیون به هم میدیم اومد مثل جت یه سیب گذاشت رو میزم و یه خسته نباشی گفت و اینقدر سریع رفت که نمیدونم تشکر منو شنید یا نه ...تعجب آور بود بسی بسیار
دارم با شهریار میچتم ... آخرین روز محصل بودنشه ... تا ببینیم زودی دانشجو میشه...
صبح شلوغ و سختی داشتم ...
چه باحال ... الان یکی از همکارام که سلام هم یه روز به درمیون به هم میدیم اومد مثل جت یه سیب گذاشت رو میزم و یه خسته نباشی گفت و اینقدر سریع رفت که نمیدونم تشکر منو شنید یا نه ...تعجب آور بود بسی بسیار
No comments:
Post a Comment