Friday, October 3, 2008

صبح ثمین رفت زاهدان که از اونجا هم بره زابل ... این دو روزی که خاله اینا اومدن خیلی خوش گذشت ... دیروز صبح و بعد از ظهر با ثمین و بهاره رفتیم خیابون گردی ... خوب بود ... بسیار خنده آمد ... یه سر هم رفتیم دفتر بهارستان و کلی آقا احسان رو گذاشتیم سر کار ... نشناختمون ... وقتی مریم معرفیمون کرد گفت اوه ... من شماهارو بچه کوچولو که بودین دیدم ...
دیشب خواب محمدرضا رو دیدم ... خیلی یادم نیست خوابم چی بود فقط اینو یادمه که داشتیم باهم میگفتیم و میخندیدم... ای جان
دیروز خاله جلوی موهامو آناناسی کوتاه کرد ... اینقدر خوب شده که نگو.... خیلی خوب درآورد ... اما وقتی اومدم جلوی مامان خانومی اینقدر بی انگیزه نیگام کرد که نگو ...

No comments: