Wednesday, April 16, 2008

امروز روز شلوغی بود ... از صبح اینقده بر و کله زدم با افراد مختلف و این پلسک که نگو...
دیروز که کلا دانشگاه بودم ... کلاس آخر استاد کرمی بود که ایتاد نوری هم اومد ... جلوی در کلاس ایستاده بودن این دو تا استاد با یکی از شاگردای استاد نوری و داشتن صحبت میکردن ... منم خیلی تشنه ام بود رفتم آب خوردم و موقع برگشتن به امید اینکه اینا حرفاشون تمام شده باشه و استاد نوری رفته باشه سر کلاس خودش ... اما نشده بود .... دیدم خیلی ضایع است و نوری ذل زده تو چشمام و کرمی هم اونجاست یه سلام دادم و تا اومدم زودی وارد کلاس بشم نوری گقت .... یکشنبه نیامدی سر کلاس خانم آبجی کوچیکه ... اومدم جوابشو بدم و عقده هام خالی کنم که دیدم استاد کرمی اونجاست و داره نیگاه میکنه و میشنوه و من آبرو دارم و هزار و دو دلیل دیگه ... خیلی مودبانه گفتم من دیگه نمیام سر کلاس شما و به خاطر اینکه مجبور نباشم سوال دیگه ای رو اینقدر مودب جواب بدم زودی رفتم سر کلاس...
جالبیش اینه که بعد از کلاس خودمون پریسا رفت یه سوال ازش بپرسه ... اولا که کارد میزدی بهش خونش در نمی اومد ... بعدشم به پریسا گفت به من ربطی نداره شما هم میتونین برین مثل بعضی ها شکایت و اعتراض و حقتونو بگیرین ... اولش جوش آوردم وقتی شنیدم ولی بعدش کلی خندیدم که چه شاهکاریم من که تونستم اینقدر حال اینوبگیرم ...
بعدش رفتم پیش هانیه و با هم رفتیم خونه زهرا اینا و آش پشت پای مامانش اینا رو خوردیم .... تو راه کلی با هانیه در مورد اینکه مراقب باشه تو روابطش با محمدرضا و اینکه من دوست ندارم داداشم دوباره ضربه بخوره و مراقب باشه حرف زدم ... خوبیش به اینه که هانیه خیلی خوب اینا رو میفهمه و از دستم ناراحت نمیشه ...
دیشب اصلا محمدرضا رو ندیدم با دوستاش رفته بود بیرون و منم چون کلی خسته بودم خوابیدم .... ولی امروز به تلافیش کلی چت کردیم و چند بار هم تلفنی با هم حرف زدیم ( خوبه من امروز زیاد کار داشتم وگرنه چی میشد!) ... کارا تقریبا تمام شده الان شروع میکنم به چک لیست پر کردن و بعدشم خونه ....

No comments: