Wednesday, February 20, 2008

دیروز هم از صبح کلاس داشتم و بعد از کلاس زبان باز هم پریسا و امیر تصمیم گرفتن که برای کلاس بعد ازظهر نمونن و رفتن، منم رفتم سر کلاس مباحث استاد کرمی و چون کلاسش بخاطر نصب نبودن نرم افزار کنسل شد با چند تا از بچه ها با استاد گپ زدیم . کلی خندیدیم.
قرار بود رمضون ساعت پنج بیاد دانشگاه و عکس ها و فایل ها رو بهم برسونه ... ( وقتی به عاطفه گفتم رمضون نت نداشته و با ایرانسل تا نصف شب داشته میگشته، فکر کردیم اگه بفهمه برای عاطفه میخوام از دستم ناراحت بشه و این همه معرفت رو الکی گذاشته باشه برای همین بهش نگفتم...)، تا ساعت پنج یه ربع رفتم سر کلاس تنظیم و حاضری زدمو بقیه اش رو هم با بچه ها بودیم و خوش گذشت ولی از رمضون خبری نبود (آدمی هم نبود که بخواد سر کار بزاره!)... تا ساعت هفت با عاطفه موندیم و علیرضا هم نگه داشتیم تنها نباشیم تو دانشگاه همه کلاسا یا تموم شده بود یا کنسل... (مشکل این بود که شماره اش خونه بود و من نمیخواستم از علیرضا شماره اش رو بگیرم)... دیگه ساعت هفت که راه افتادیم که بیایم وقتی داشتیم جدا میشدیم عاطفه از علیرضا شمارشو گرفت و ما رفتیم... وقتی زنگ زدم بهش بنده خدا با کلی معذرت خواهی گفت داره میره دانشگاه و تو شرکت براش مشکلی پیش اومده بوده؛ قرار رو گذاشتیم نزدیک خونه ما چون من تقریبا رسیده بودم و مسیر خونه اونا هم همین طرف بود... تا ساعت هشت منتظر موندم تا برسه بعد رفتیم کافی نت تا بفهمم چی به چیه، بعدشم که اومدم خونه و به عاطفه فقط خبر دادم که همه چیز خوبه و حرف دیگه نزدم چون اینقدر خسته بودم که نگو...

No comments: