Sunday, July 12, 2009

بیست و دوم تیر

من هنوز سر کارم ... روز پر کار ولی خوبی بود ...
دایی اینا امشب قراره بیان خونمون ... دلم میخواد یه کم دیگه دیر برم که جنازه تر برسم خونه ... دوسشون دارم ولی حوصلشونو ندارم
دیشب با هانی رفتیم و تارا رو دیدیم و اونم امروز رفت انگلیس ... بچه موقع خداحافظی یک گریه ای می کرد ... الهی جیگرم کباب شد
زهرا حتمن خیلی ناراحته ... امروز که باهاش چت می کردم غمگین بود ... حالا حالاها جای خالی تارا تو خونشونه ...
اما همه ی اینا یه طرف ... روزای بی مدیری هم یه طرف ... با اینکه کار سه نفر رو دارم انجام می دم ... اما حرصایی که این مدیر به جونم نمیده باعث میشه همش هم خوب بشه هم آروم باشم ... خسته ام اما داغون نیستم

No comments: