Saturday, July 4, 2009

سیزدهم تیر

امروز تولد رضوان و رمضون بود ...
به جفتشون تبریک گفتم ... خوب بود
امروز کلی از همکارا تبریک گفتن که بالاخره بعد از دو ماه صبح تو شرکت خودمون بودم ... خودمم کلی خوشحال بودم اما این خوشحالی خیلی دوام نداشت
سر ظهر دستور رسید برو بنیاد
ــــــــ
با بچه ها خداحافظی کردم دارن میرن روسیه دوره ی یک هفته ای
خیلی دلم میخواست بی شخصیتی این چندین وقته ی مدیرو امروز با بی محلی جبران کنم
اما امان از این شعور ... نمیدونم چرا لحظه ی آخر از دم آسانسور رفتم و گفتم دارم میرم ماموریت و امیدوارم سفر بخیر باشه
خیلی خوشحال نیستم که این کارو کردم اما فکر میکنم اگه این کارو نمیکردم الان بیشتر عذاب وجدان داشتم ... فکر میکنم با تمام تحقیرهایی که میکنه من به عنوان یه آدم حق ندارم تحقیرش کنم
ــــــــ
داداشی داره فردا شب میره مکه ... فکر کن ... دیشب بهم گفت ... امروز صبح هم به مامان اینا گفت
خوشم میاد همه ی کاراش یواشکیه
با احسان همسفره
امیدوارم خوش بگذره بهش
ـــــــــ
همین الان که دارم اینو مینویسم یه اعتماد گنده کردم
امیدوارم فردای اعتماد خوب باشه

No comments: