Thursday, February 5, 2009

بعد از مدت ها دوباره هستم ....
دوباره مثل دوباره های قبل پر از نگرانی ، تنهایی و ...
پروژه ام مونده و تا 10 روز دیگه باید تحویل بدم ... اگه زهرا نبود مطمئنن تا 3 ترم دیگه هم تموم نمیشد ... الان دیگه نوشتن داکیومنتش مونده که فقط و فقط کار خودمه ...زهرا الان رفت دانشگاهش تا پایان نامه اش رو تحویل بده ... امیدوارم نمره خوبی بگیره
دارم فکر میکنم پایان نامه ام رو تقدیم زهرا کنم ... اگه به اون تقدیم نکنم هیچ صفحه ی تشکری نخواهم داشت.
بابا شدیدا داره دنبال کار میگرده ... میخواد بعد از عید دیگه اینجا نره ... و مامان شدیدتر از بابا نگران ... همیشه همه ی ظلم ها متوجه ی مامان بود ایندفعه هم روش ... کاش بابا می فهمید که مامان بیشتر از اینها از زندگی سهم داره.
صبح به محمدرضا گفت اگه بابا بخواد بشینه تو خونه میزاره میره ... مامان هیچ وقت این کارو نمیکنه ولی به زبون آوردن این جمله یعنی چقدر داره عذاب میکشه ... وما هیچ کدوم کنارش نیستیم و حتی درکش هم نمیکنیم
مطمئنم همینقدر که من از فردا و تنهاییم می ترسم مامان هم از اینکه هیچ کس یارش نیست وحشت داره.
جراحی فکم رو کنسل کردم ... وقت دوباره ای هم نگرفتم ... با این شرایط روحی وحشتناک من یک ماه تو خونه موندن و حرف نزدن مطمئنن دیوانه ام خواهد کرد.
سپیده 3 روزی میشه که رفت ابوظبی تا معماری بخونه ... خوب بهم میل میزنیم ... دختر عموییم دیگه ...امیدوارم موفق بشه

No comments: