Thursday, December 11, 2008

دیروز بعد از یکسال و اندی دوباره برگشتم پیش مشاوره ام... با وضعیتی دقیقا امسال دریغ از پارسال
حرف زدیم و حرف زدم و حرف زدم ... دیگه قبول نکردم که پای مامان و بابا هم کشیده بشه ... گفتم اونا اگه مهم بود براشون پارسال کمک میکردن ... خودمو درست کن
مشاور میگه بی اهمیتی بابا به من رو نمیشه هیچ کاریش کرد ... میگه باید قبول کنی و کنار بیای ...
قرار تمرین کنم که دخالت نکنم ... حرف نزنم ... نظر ندم ... اما با خانواده زندگی کنم
الان با مامان حرفم شد که چرا من دارم با سپیده میرم خرید و دانشگاه نمیرم ... آیه اومده چون دو تا 5 شنبه رفتم دانشگاه هر هفته برم ...
منم گفتم از این به بعد همه جا رو به نام دانشگاه میرم تا خیالتون راحت باشه
.
.
.
چقدر من پستم

No comments: