Monday, December 8, 2008

دیشب به زور تونستم امیر و پریسا رو راضی کنم که امروز بعد از ظهر هم رو ببینیم ... امروز هم احسان و شقایق هم خبر کردم ... ساعت سه مرخصی گرفتم و بعد از جنگ و جدل فراوان رفتیم بوستان
نیم ساعتی چرخیدیم و وقتی همه جمع شدیم رفتیم کافی شاپ و کلی خندیدیم ... کنار شهر کودک نشستیم و کلی به بازی و اداهای بچه ها خندیدیم و آخر سر یه پسر بچه عکس های هممون رو کشید و بهمون یادگاری داد ...
راستی علی هم اومد ... با امیر اومده بود.
الان که تو راه بودم از مشاوره زنگ زدن برای هماهنگ کردن چهارشنبه ... خوشحال شدم ولی وقتی رسیدم خونه مامان گفت از مشاوره زنگ زدن کلی داغون شدم ... نمیفهمن که وقتی شماره همراه میدی حتما نمیخوای خونه خبر دار بشن...
الان زیاد دعا میکنم که کار مامان اینا جور بشه که جمعه برن ...
فردا نهار خونه عمه معصوم ایناییم ... همیشه آرامش اونجا رو دوست داشتم و دارم و امید وارم همیشه دوست داشته باشم

No comments: