Tuesday, December 2, 2008

این روزا و شبای سرد وغمناک رو جای آه کشیدن میشه با ها کردن فراموش کرد!
امشب هم هوا خیلی سرد بود و هم....
سه سال پیش امروز اولین روزی بود که مادر بزرگ سومم (همسایه طبقه پایین اونموقع هامون) دیگه پیشمون نبود ... اولین باری بود که من به بهشت زهرا رفتم ... مراسم تشییع جنازه دیدم ... و مهمتر از همه غم از دست دادن یک عزیز رو با تمام وجودم احساس کردم ... من به بینهایت ممکن این همسایه ی مادربزرگ رو دوست داشتم و دارم و همچنان غمناک میشم وقتی از طبقه ی اول میام بالا و نمیبینم دمپایی های جلوی درش رو و نمیشنوم آهنگ های قدیمیشو و نمیبویم بوی خوش غذاشو...
هنوز خیلی وقت ها با صدای زنگ آپارتمان احساس آمدنش بهم دست میده...
و چه عذابی میکشم از اینکه او چه خوب بود و ما چه بد.
روحش شاد
اما... امروز....
روز تولد سپیده هم بود و هست...
دوستی که تمام توان و انرژی ام رو برای نگه داشتنش به خرج دادم اما باز هم رفت
و من چه غصه خوردم
با بی معرفتی سپیده خیلی خیلی سخت و دیر کنار آمدم ولی هنوزم گاهی دلم هواشو میکنه و بدجوری دلم براش تنگ میشه ... مخصوصا روزای مناسبت دار و خاطره دار.
امشب تمام راه رو تو هوای سرد ها کردم تا تمام این غمها از دهنم بزنه بیرون
زیباییش این بود که با هر ها لبخندی بر لبانم نقش میبست و فکرم رو کاملا منحرف میکرد:)

No comments: