Thursday, September 4, 2008

امروز رسما آخرین روز کلاس های دانشگاه بود .... البته برای ورودی های آخر 85 .... بازم برای اونایی که واحد افتاده و برنداشته نداشته بودن .... یه حس دلتنگی قشنگ .... امروز احساس کردم دلم برای همه همه ی بچه ها تنگ میشه .... خیلی خیلی ...
آخر کلاس با امیر و پریسا برنگشتم و به دعوت الهام با اونا اومدم ... یه ساعتی با الهام و عاطفه و هوشنگ چرخ زدیم و خندیدیم و بعدشم الهام تا سر کوچه رسوندتم...
محمدرضا رفت کوه .... تنها ... چقدر دلم میخواست آرش همراش بود .... دوست ندارم شب تنها تو کوه باشه ... اما کاری ازم بر نمیاد .... یه کار براش جور شده خیلی توپ نیست اما برای بیکار نبودنش و اینکه میخواد درس بخونه هم خوبه هم حقوق و مزایای خوبی میده ... بیمه چیز خیلی فوق العاده ایه....امیدوارم قبول کنه....

No comments: