Wednesday, September 3, 2008

فکر کنم سرما خوردم ... گلو درد درست و حسابی ای دارم ... بدنمم یه کم درد میکنه دانشگاه تب و لرز هم کرده بودم ....
ماه رمضونم شروع شده .... دیروز تو شرکت با پریسا رفتیم پیش وانه و نهار خوردیم .... نصف شرکت بیشتر روزه نیستن هان ولی آدم پدرش در میاد ...
امروز حقوقم رو ریخته بودم تو حسابم ... کلی افسرده شدم آخه از مزایا هیچیش به من تعلق نگرفته بود ...
دیروز زهرا زنگ زد و از دانشگاه رفتم خونه اونا تارا بازی... تارا این سری بیشتر میشناختتم .... یه ساعتی بچه بازی کردم و اومدم ...
نمیدونم این داداش ما داره چیکار میکنه دیشب ساعت نه اومد خونه و من خواب الانم نیست ... فضولیه آبجی کوچیکه گل کرده حسابییییییییییییییییی

No comments: