Wednesday, July 30, 2008

منه یه روزه چی دارم برای گفتن ... دیروز تولده دو سالگیه بیست سالگیم بود ...
مرداد زیباییه ... چون از روز اولش قراردادی شدم و دیگه کارورز شرکت نیستم ... دوشنبه هم بچه های شرکت بهم تولدی دادن چون سارا سه شنبه ماموریت بود یه روز قبل بهم دادن ... دیروز هم بابا بالاخره بعد از یه هفته از سی سی یو مرخص شد و اومد خونه .. تو دانشگاه هم بچه ها تبریک گفتن و موقع اومدن خونه امیر برام آهنگ تولدت مبارک گذاشت ( زیگزاگ رضایار) و با پریسا یه دست گل خوشگل بهم دادن که تو خونه همه عاشقش شدن اینقدر خوشگل بود همه فکر میکردن مصنوعیه ... محمدرضا که از شاخه اش کند و کرد تو دهنش تا باورش بشه ....
من واقعا عاشق مرداد و روز تولدمم
واسه فردا قرار گذاشتیم با بچه ها بریم کافی شاپ کاوه تو تجریش .... امیر و پریسا و شقایق و احسان و سپیده اوکی اومدن رو دادن ... محمدرضا امروز رفت کوه و منم بهش گفتم اگه نیای تا سال دیگه تولدم آبجی کوچیکت نیستم ... احساسم میگه میاد ولی نگرانم اینقدر دیر بیاد و خسته بشه که خوابش ببره و نرسه بیاد ... من دلم میخواد داداشم هم باشه ... به کتایون هم خبر دادم هنوز جوابمو نداده که میاد یا نه ... ترجیح میدم هانیه و زهرا رو یه روز بگم بیان نزدیکای شرکت و بریم بیرون نهار بخوریم تا فردا تو اون جمع باشم ... آخه اینا دوستای چندین صد ساله ام هستن و مودمون باهم دیگه فرق داره تا با این بچه ها .... برای دوام دوستی باید بدونی دوستاتو چه جوری دور هم جمع کنی....
امروز تولده نگینه ... دیشب اون زنگ زده به من تبریک میگه امشب من باید زنگ بزنم تولدشو تبریک بگم ... ما چه دخترخاله های خوبی هستیم هیچ وقت تولده هم رو فراموش نمیکنیم
احتمالا امروز مهمون داریم .... چون بابا اومده خونه .. فردا که آقای رستمی دوست بابا قراره از صبح بیاد خونمون ( بنده خدا دو سه هفته است خانومش فوت کرده و بابا به خاطره اینکه پاش شکسته بود نتونست بره مراسمش؛ خدایش بیامرزد) اما حسابی خوش به حال بابا میشه و شاید هم به این خاطر به من زیاد گیر نده که کجا میری و چرا میری ... البته اگه فردا تعطیل نشه مشکلی نیست چون بعد از دانشگاه شال میبرم و با بچه ها میریم ولی اگه تعطیل بشه خیلی مشکل دارم .... امید که فردا دانشگاه برقرار باشه

No comments: