Tuesday, June 3, 2008

پنج شش روز تعطیلی ولی من تو خونه .... هفته ی پیش سر این بنایی دوباره با بابایی بحثم شد .... دوباره دلگیری ... دوباره ...
همیشه شبای قبل از وقت دندونپزشکی بابا پول رو برام میاورد شنبه نیاورد منم نرفتم ... شب که اومدم خونه مامان گفت چرا نیامدی پول بگیری خواستم بگم چون بابا بهم پول نداد دلم نیامد گفتم یادم رفت...
اما شرکت خیلی خوب داره پیش میره ... همه بچه ها خیلی امیدوارن که باهام قرارداد ببندن ... رابطه ام با همه خیلی خیلی خوبه .... احساس میکنم همه به عنوان یه عضوی که خیلی کوچیکتره قبولم کردن و با رغبت کمکم میکنن و بهم یاد میدن و هر روز بیشتر از استاد سجادی سپاسگذار میشم بابت این لطف بزرگش ... استاد جونمه دیگه...
امتحانا از بعد تعطیلات شروع میشه ....
کاش تو این روزا یه خبرخوبی یه اتفاق قشنگی ... یه خاطره ای رخ بده ... من نمیدونم دلم تنوع میخواددددددددددددددددددد
داداشیمون هم که رفتن کوه .... یه ذره باهام قهره سر جریان روتختی ای که ازش کش رفتم ...
امروز هر کاری کردم برنامه رشنال رو نتونستم نصب کنم ... .نه زهرا خونه بود نه پریسا .... به علیرضا و حمید قول دادم براشون درست میکنم و میفرستم حالا خودم برنامه رو اصلا ندارم!

No comments: