Saturday, June 27, 2009

ششم تیر

امروز صبح اصلن نمیتونستم بلند شم ...آخه دیروز با رفیقای دانشگاهی رفتیم جاده چالوس ... اینقدر خوش گذشت که تمام خستگی های این همه کار کردن از تنم بیرون رفت
اینقدر خسته بودم که از خیر دوش گرفتن گذشتم و وقته اونم دادم به خواب ... حالا وقتی بیدار شدم کلی ناراحت بودم که چرا دیشب با اینکه عمو اینا خونمون بودن من رفتم و خوابیدم ...
خدا این داداشی رو برای من نگه داره که با همراهیش راهه منو برای با دوستام بودن هموار می کنه
هه هه... نزدیک دو ساعت هم تاخیر خوردم
گزارش کارکرد پر نکردم ... تازه شیشم ماهه ... هنوز تا نیمه ی ماه وقت هست :دی
رفتم پیش جناب مدیر ازش بایگانی هاشو بگیرم تا کارای این دو ماهی که نتونستم راست و ریستشون کنم رو امروز سر و سامون بدم ... با افتخار یه زونکن داد دستم و منم وقتی قطرشو دیدم گفتم تا 10 اینجام ... اومدم پشت میزم بازش میکنم میبینم مال سال هشتاد و هفته ... شوکه شدم رفتم میگم من مال دو ماه اخیرو میخوام ... تازه میفهمه که بایگانیش گم شده ...
الان خوشحالم که میرم خونه
ولی احتمالن فردا ناراحتم چون باید تمام آرشیو دوماه ایمیلم رو چک کنم و دونه دونه تغییرات رو از توش دربیارم و اعمال کنم... این دیگه خیلی ستمه

No comments: