Friday, May 9, 2008

بالاخره جمعه شد و من تونستم بیام و بنویسم ... احساس میکنم خیلی خیلی به نوشتن هر روز نیاز دارم ولی حیف که اصلا امکان نداره ....
بنایی داریم و خونه به طرز وحشتناکی به هم ریخته است ... همه چی جمع شده و وسط پذیراییه ... کف رو سرامیک کردیم و قرار خونه نقاشی بشه و برای مامان تو تراس یه انباری درست بشه و در ها و پنجره ها هم نو بشه ....
به به ... خیلی خوبه هان ولی پدر من که داره در میاد همش احساس کثیفی میکنم ... خیلی تو گرد و خاکم ...
دوشنبه قراره تحویل پروژه ویرژوال ماشین رو به آقای سجادی بدم و هنوز چیزی پیدا نکردم .. چی کار کنم ...
هر چی میگردم باز سر خونه ی اولم و همونیه که خودم پیدا کردم ... ولی جواب نمیده نمیدونم چرا ....
میشه سه روز دیگه وقت دارم ....
این هفته سرم خیلی شلوغه ... باید بگردم و کافی شاپ مورد نظر رو پیدا کنم و کادویی داداشم هم بخرم که مهمونا رو دعوت کردم برای پنج شنبه تولد محمدرضا .... خوبه که دوستاش خیلی خوب همکاری کردن و همه قول دادن بیان ...
احتمالا خیلی زیاد قراره بهمون خوش بگذره ....

No comments: